پارت نوزدهم
با استرس به سپهرو سهیل و حمید نگاه می کردم که سهیل شروع کرد به حرف زدن
-خب یکتا قشنگ باید از اون باندی که بابات راه انداخته توضیح بدی تا یکم جرم تو سبک تر بشه
با بغض گفتم
-ینی منم محکوم می شم؟
-صددرصد آره ولی خب اگه بهمون کمک کنی ماهم قول میدیم که بهت کمک کنیم چون تو تقریبا بی تقصیر بودی ولی بازم بی تقصیر نیستی چون می تونستی خیلی زودتر از ایناها اقدام کنی.
سری تکون دادم و شروع کردم به توضیح دادن کار بابا.
همشون کنجکاو بهم نگاه می کردن جز حمید که فقط با اخم داشت نگاهم می کرد انگار ارث باباش رو ازش گرفتم،
باصدای سپهر سرم رو بلند کردم
-اینجوری که معلومه با آدم های خطرناکی رو در رو می شیم
حمید از جاش بلند شد و گفت
– از همین امروز باید مأموریت رو شروع کنیم
اینجور که معلومه سه تاشون پلیسن.!
سهیل با مکث گفت
-بهتره اول با سرهنگ هماهنگ شیم، صبا تو و یکتا هم برین خونه ی من فعلا اونجا باشین بهتره.
صبا بلند شد و گفت
-آقابزرگ گفتن که یکتا می تونه توی اون واحد خالیه توی ویلا زندگی کنه بهتره امروز بریم یکم خرت و پرت بخریم
-نه شما فعلا بیرون نرین بهتره هرچی لازمه بگین خودم می خرم شما پس برین همونجا یکم تمیزکاری کنین تا ما بیایم
به خودم اومدم و گفتم
-نه خیلی ممنون تا همینجاشم زیادی زحمت دادم بهتون من خودم میرم خرید می کنم
-فعلا توی این مدت هرچی می گیم فقط جفتتون بگین چشم
سری تکون دادم و به صبا نگاه کردم که گفت
-پس بیا بریم خونتو بهت نشون بدم
باشه ای گفتم و به سمت جایی که صبا می گفت راه افتادیم.
-میگم صبا چقد این پسرعموت بد عنقه
-آره اون کلا مدلشه اصلا بادخترا کنار نمیاد به تنها دختری که یکم رو داده منم و فقط من اجازه دارم وارد حریم شخصیش بشم
-مشخصه خیلی آدم مغروریه
-اهوم
بارسیدنمون به خونه منتظر شدم تا صبا در رو باز کنه ،وقتی وارد شدیم با ذوق خونه نگاه کردم اینجا که همه چی داشت دیگه چیزی لازم نبود.
آخ که من عاشق اینجور خونه های نقلی و فانتزی هستم.
-خوشت اومد؟
-عالیه
-خب خداروشکر که خوشت اومد
-مرسی واقعا اینجا عالیه
-قابل شمارو نداره، راستی میدونستی اینجا مال حمید؟
-واقعا؟
-آره
-پس چرا آقابزرگ گفت بیام اینجا؟
-آخه واحد کناری هم به نام حمید و خودش اونجا زندگی می کنه و اینم مال سهیل بود که حمید ازش خرید
-آها پس من واسه کرایه و ایناها باید با این آقای بد عنق صحبت کنم؟
-آره
*
با خستگی خودم رو انداختم روی مبل ،وای خدا چقدر خسته شدم البته صبا بیچاره هم کم کار نکرد دیگه این آخریا به زور فرستادمش بره استراحت کنه.
انقدر فکر کردم که نفهمیدم چطوری خوابم برد.
-یکتا،یکتا پاشو
-ای بابا بزار بخوابم
-پاشو حمید اومده می خواد باهات حرف بزنه
با اسم حمید سریع توی جام نشستم و گفتم
-چی میخواد بگه
-نمیدونم من میرم بگم بیاد داخل
-باشه
سریع به سمت شالم رفتم و روی سرم انداختمش و لباسامم مرتب کردم،
قبلی 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25بعد
زیبابود
خیلییییییییییی قشنگه
😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍