| جمعه 7 اردیبهشت 1403 | 08:03
سرزمین رمان
قصر رمانها با اتاق هایی که ژانر های مختلف دارند
  • پارت سیزدهم

    صبا و سهیل باهم حرف میزدن ولی من اصن نمی فهمیدم دارن چی می گن چون کلا توی یک فکر دیگه ای بودم.

    باصدای صبا دست از افکارم کشیدم و گفتم

    -جانم

    -پاشو عزیزم بریم بخوابیم

    نگاهی به ساعت انداختم ۹صبح رو نشون می داد و منم فجیح خوابم میومد

    از خدا خواسته گفتم

    -آره بریم

    از جام بلند شدم و دنبال صبا راه افتادم

    وارد اتاقی شد و گفت

    -اینجا جای من و توی

    لبخندی زدم و گفتم

    -ببخشید که منم مزاحمتون شدم

    -این چه حرفیه دیونه مراحمی،راحت باش لباساتو عوض کن

    در اتاق رو بست و خودشم لباساش رو با یک تاپ و شلوارک عوض کرد منم لباسام رو عوض کردم و روی تخت دراز کشیدم و صبا هم کنارم،

    یهو یه سوالی توی ذهنم اومد که نتونستم طاقت بیارم و از صبا پرسیدم

    -صبا داداشت تنها زندگی می کنه؟

    -تنها نبود تنها شد

    منظورش رو نگرفتم که گفت

    -میخوای بدونی ینی چی؟

    -اهوم

    -خب راستش ما خودمون خونه بابابزرگم زندگی می کنیم خونش بیش از حد بزرگه و به هر کدوم از بچه هاش یک واحد بزرگ داده و یک واحد هم به حمید داده و مونده یک واحد دیگه

    -حمید کیه؟

    -حمید پسرعمومه عزیز دردونه ی آقابزرگه

    متفکر نگاش می کردم که گفت

    -آقابزرگم یکی از پسراش رو بیشتر از همه دوست داشته و اون از همه بیشتر به دردش می خورده و همیشه بهش احترام میزاشته تا اینکه نمیدونم سر چه قضیه هایی که هیچکس خبر نداره جز عمه ها و عموها اون پسرش میره ودیگه بر نمی گرده آقابزرگ از همون زمان داغون شده بوده و افسردگی می گیره تا اینکه عموم ازدواج می کنه و بچه دار می شه و از قرار معلوم حمید که همون بچس خیلی به اون عموم شباهت زیادی داشته و این باعث شده که آقابزرگ اخلاقش یکم تغییرکنه و حمید می شه عزیز دردونه ی آقابزرگ ولی خب ما که عکس اون عموم رو دیدیم اونقدی شباهت نمی دادن به هم ولی نظر آقابزرگ چیز دیگس

    -چقد جالب

    -اهوم

    لبخندی زدم وگفتم

    -ببخشید فضولی کردم بخواب دیگه شب بخیر

    -نه عزیزم اشکالی نداره شبت بخیر

    چشمام رو بستم ک ه خیلی سریع خوابم برد

    .

    .

    .

    .

    قبلی 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25بعد

    چه امتیازی میدید به این پست

    میانگین امتیازات ۴ از ۵
    از مجموع ۱۳ رای
    • اشتراک گذاری
    • 1732 روز پيش
    • ستایش
    • 44,518 بار بازدید
    • 2 نظر
    لینک کوتاه مطلب:
    نظرات
    • نگار
      18 مهر 1398 | 09:58

      زیبابود

    • نگار
      8 آبان 1398 | 12:51

      خیلییییییییییی قشنگه
      😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍

    نام (الزامی)

    ایمیل (الزامی)

    وبسایت

    معادله امنیتی رو بنویس تا بدونم ربات نیستی *-- بارگیری کد امنیتی --

    درباره سایت
    سرزمین رمان
    سلامی به لطافت گل ها و نرمی شب بوهاخوش آمدی عرض میکنم خدمت تمامی همکاران عزیز و خوانندگان و بازدیدکنندگان گرامی.سرزمین رمان همونطور که از اسمش پیداست، قصری داره که داخلش پر از رمان های جور و واجور و گوناگونِ…داخل هر اتاق رمانی با ژانر متفاوت قرار داره و این قصر اونقدری بزرگ هست که هرچیزی بخوایید درونش پیدا میشه…تولد این قصر درون سرزمین رمان در تاریخ۱۳۹۷/۵/۹ رخ داد و خوش یومی و خوش قدمی قصرمون رو مدیون نویسندگان و همکاران گرامی هستیم که با رمانهاشون مارو سرافراز میکنند.حالا من از شما بازدیدکنندگان و خوانندگان و طرفداران عزیز دعوت میکنم تا باهم از تک تک اتاقهای این قصر دیدن کنیم و قصه ای از هزار قصه های این سرزمین رو بشنویم….
    آرشیو مطالب
    آخرین نظرات
    • مرضیه باقری دهبالاییسلام دوست عزیز، لطفاً در ایتا با این آدرس‌ها ارتباط برقرار کنید تا جلد پنجم در ا...
    • مرضیه باقری دهبالاییسلام M عزیز. جلد پنجمش نوشته شده، اما فقط توی آدرس شخصی بنده توی کانالم می‌تونید...
    • Mسلام نویسنده عزیز ببخشید جلد پنجمش تموم شده اگر شده لطفا مثل جلد های قبلش لینک د...
    • مرضیه باقری دهبالاییسلام عزیزم. مرسی از تعریف و تمجیدتون. آدرس بنده رو توی فایل کتاب پیدا کنید و برا...
    • الناز ازمودهوایییی مرسی بابت رمانتون خیلی عالیه لطفا جلد بعدیش هم بسازید من کا عاشقش شدم🥰🥰🙂...
    • مرضیه باقری دهبالایی😐😑...
    برای ارتباط با مدیر سایت و انجمن با آیدی تلگرام @sarzaminromanSupportدر ارتباط باشید با تشکر
    کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " سرزمین رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
    طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.