| جمعه 7 اردیبهشت 1403 | 09:16
سرزمین رمان
قصر رمانها با اتاق هایی که ژانر های مختلف دارند
  • پارت هشتم
    -حدود سه ماه پیش توی یک گروه مختلط دعوت شدم من لف دادم ولی باز دوستم دعوتم کرد و ازم خواست که لف ندم اولش مخالفت کردم ولی انقد اصرار کرد که قبول کردم ولی اصلا چت نمی کردم انقد دوستم روی مخم راه رفت تا بیام یکم چت کنم دل رو زدم به دریا و یکم چت کردم انقد شوخی کردن که واقعا از گروه خوشم اومد و کم کم راه افتادم
    یهو یکی از پسرای گروه که اسمش رامین بود اومد پی ویم و منم بدم نمیومد باهاش چت کنم. بعد یک هفته دیگه بهش وابسته شده بودم اونم بهم پیشنهاد دوستی داد منم چون ازش خوشم اومده بود قبول کردم
    دوسه روز از دوستیمون که گذشت درخواست بیرون کرد نمی خو استم قبول کنم ولی باز گفتم شاید ناراحت بشه به خاطر همین قبول کردم
    چند دفعه باهاش بیرون رفتم سه ماه بعدش که می شه دیروز باهم اومدیم بیرون که یهو گفت چیزی خونه جا گذاشته و خیلی واجبه من قبول نکردم اما ناراحت شد و گفت تو به من اعتماد نداری منم که چون دوسش داشتم باخودم گفتم منکه بهش اعتماد دارم پس چرا نرم؟به حرفش کردم و اومدیم توی این عمارت
    رامین رفت توی اتاق و به من گفت همونجا بمونم
    داشتم دور خونه رو نگاه می کردم که در اتاق باز شد و رامین بایک مرد که فک کنم بابای تو بود اومد بیرون
    اول فکر کردم باباشه ولی با پوزخندی که مرده زد ترس اومد سراغم خواستم فرار کنم ولی در بسته شد و بعدشم قفلش کردن
    باترس به رامین خیره شدم که سرش رو انداخته بود پایین و آروم اومد سمتم و گفت
    -کاش انقد زود باور نبودی.کاش انقد سریع بهم اعتماد نمی کردی
    مشخص بود که خودشم ناراحته ولی من یا نفرت نگاش کردم و گفتم
    -ازت متنفرم رامین
    پوزخندی زد و گفت
    -آرش هستم
    با بهت داشتم نگاش می کردم که رفت و اون مرد اومد سمتم و به افرادش دستور داد منو بیارن توی این اتاق لعنتی.
    به چشمای اشکیش نگاه کردم بغلش کردم و گفتم
    -آروم باش عزیزم همه چی درست می شه
    -تو چطور جرعت می کنی با اینا زندگی کنی؟
    -چاره ای ندارم
    -نمیزاره بری بیرون؟
    -نه
    -داداشم پلیسه حتما پیدامون می کنه
    -امیدوارم

    قبلی 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25بعد

    چه امتیازی میدید به این پست

    میانگین امتیازات ۴ از ۵
    از مجموع ۱۳ رای
    • اشتراک گذاری
    • 1732 روز پيش
    • ستایش
    • 44,519 بار بازدید
    • 2 نظر
    لینک کوتاه مطلب:
    نظرات
    • نگار
      18 مهر 1398 | 09:58

      زیبابود

    • نگار
      8 آبان 1398 | 12:51

      خیلییییییییییی قشنگه
      😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍

    نام (الزامی)

    ایمیل (الزامی)

    وبسایت

    معادله امنیتی رو بنویس تا بدونم ربات نیستی *-- بارگیری کد امنیتی --

    درباره سایت
    سرزمین رمان
    سلامی به لطافت گل ها و نرمی شب بوهاخوش آمدی عرض میکنم خدمت تمامی همکاران عزیز و خوانندگان و بازدیدکنندگان گرامی.سرزمین رمان همونطور که از اسمش پیداست، قصری داره که داخلش پر از رمان های جور و واجور و گوناگونِ…داخل هر اتاق رمانی با ژانر متفاوت قرار داره و این قصر اونقدری بزرگ هست که هرچیزی بخوایید درونش پیدا میشه…تولد این قصر درون سرزمین رمان در تاریخ۱۳۹۷/۵/۹ رخ داد و خوش یومی و خوش قدمی قصرمون رو مدیون نویسندگان و همکاران گرامی هستیم که با رمانهاشون مارو سرافراز میکنند.حالا من از شما بازدیدکنندگان و خوانندگان و طرفداران عزیز دعوت میکنم تا باهم از تک تک اتاقهای این قصر دیدن کنیم و قصه ای از هزار قصه های این سرزمین رو بشنویم….
    آرشیو مطالب
    آخرین نظرات
    • مرضیه باقری دهبالاییسلام دوست عزیز، لطفاً در ایتا با این آدرس‌ها ارتباط برقرار کنید تا جلد پنجم در ا...
    • مرضیه باقری دهبالاییسلام M عزیز. جلد پنجمش نوشته شده، اما فقط توی آدرس شخصی بنده توی کانالم می‌تونید...
    • Mسلام نویسنده عزیز ببخشید جلد پنجمش تموم شده اگر شده لطفا مثل جلد های قبلش لینک د...
    • مرضیه باقری دهبالاییسلام عزیزم. مرسی از تعریف و تمجیدتون. آدرس بنده رو توی فایل کتاب پیدا کنید و برا...
    • الناز ازمودهوایییی مرسی بابت رمانتون خیلی عالیه لطفا جلد بعدیش هم بسازید من کا عاشقش شدم🥰🥰🙂...
    • مرضیه باقری دهبالایی😐😑...
    برای ارتباط با مدیر سایت و انجمن با آیدی تلگرام @sarzaminromanSupportدر ارتباط باشید با تشکر
    کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " سرزمین رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
    طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.