پارت بیستم
-خب آقاحمید لطفا بهم بگین من باید ماهی چقدر بهتون بدم؟
-من نیومدم واسه پول باهات صحبت کنم
-پس چی میخواین بگین؟
-اون روز همه چی رو توضیح دادی ولی یک جای داستان مشکوکه
-چیش مشکوکه؟
-آرش خودش دخترا رو گول می زنه و می بره توی اون عمارت بعد چرا باید باز به تو و صبا کمک کنه که از اونجا فرار کنین ؟
-خب راستش آرش منو دوسم داره و بهم همیشه می گفت اگه یک درصد بفهمم توام دوسم داری من دیگه اینکارو نمی کنم و باهم فرار می کنیم ولی خب من همیشه ردش می کردم این دفعه قشنگ باهاش حرف زدم و گفتم که اگه واقعا منو می خوای و دوست نداری عذاب بکشم فراریم بده و اونم قبول کرد.
متفکر نگاهم کرد و گفت
-جالب شد
هوفی کشید و از جاش بلند شد و خواست بره که گفتم
-نگفتین ماهی چقدر باید واسه اینجا بدم؟
-قرار نیست پولی ازت گرفته بشه
-ولی من نیازی به ترحم ندارم و می تونم کار کنم و خرج خودم رو در بیارم
-منم ترحم نکردم این خونه خالی بوده و حالاهم که تو اومدی فرقی نداره برای من فقط سعی کن روی عصاب من نباشی چون من واحد بغلیم.
بعدم پوزخندی زد و منو توی بهت گذاشت و رفت!
یعنی چی که رو عصابش نباشم؟
کلافه سری تکون دادم و رفتم سمت آشپزخونه وای خدا غذا چجوری باید درست کنم؟ من اصلا یاد ندارم غذا درست کنم همیشه غذام آماده بوده و من فقط رفتم خوردم ،
گوشی ای که خریده بودم رو برداشتم و شماره صبارو گرفتم که بعد دو بوق جواب داد
-جانم همسایه
خندیدم و گفتم
-صبا پاشو بیا اینجا
-چرا؟
-بیا بهت میگم
باشه ای گفت و گوشی رو قطع کرد.
پنج مین بعد صبا اومد
-چیشده؟
-من غذا یاد ندارم درست کنم چیکار کنم؟
تا این حرف رو زدم صبا پقی زد زیر خنده و تا می تونست خندید و منم فقط پوکر نگاهش می کردم ،
-تموم شد خنده هات؟
-وای یکتا خیلی با نمک گفتی من غذا یاد ندارم
-بسه خندیدی صبا چیکار کنم خب یاد ندارم
-خب عیبی نداره از امشب شروع می کنیم به آموزش دادن، من هرچیم به درد نخوره دست پختم عالیه
با ذوق گفتم
-واقعا بهم یاد میدی؟
-اهوم
با کمک صبا ماکارانی درست کردم و بعدشم باهمدیگه خوردیم.
قبلی 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25بعد
زیبابود
خیلییییییییییی قشنگه
😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍