داستان کوتاه حیلههای وزیر داستان کوتاه نقشههای وزیر (حیلههای وزیر)روزی در شهر آسمان کشاورزان گندم زیادی کاشتند.وزیر دستور داد که مردم نیمی از سهم گندمشان را به پیشگاه حاکم تکزانوس تقدیم کنند. خبر به شاه کم سن و سال تکزانوس رسید و بلافاصله به وزیر فرمان داد که این دستور را تغییر دهد و مردم هر میزان که میخواهند پرداخت کنند.وزیر پراکسون ...
"اعتراف کاراگاه میامی"مثل روز های عادی به دفتر کارم رفتم.سرباز از جای خودش بلند شد و به من ادای احترام کرد و گفت:- قربانی خانوم جوان توی دفترتون منتظر شما است.در اتاقم رو باز کردم و دیدم یک خانوم حدودا بیست و سه ساله بسیار زیبا بلند شد و به من لبخند زد و گفتم :- خواهش می کنم بفرمایید ...
پاییز چرخه ی بی انتهافصل پاییز، و من در باغ مشغول قدم زدن هستم با هر قدم ناله های برگ هایی را می شنیدم که روزی بر فراز شاخه ها به من نیش خند می زدند ولی حالا گریه کنان به زمین سقوط کردن و از خانه دور شدن.باغ بان که در فصل بهار از میوه های درختان شاد بود، ...
- 946 روز پيش
- پویا
- 1,188 بار بازدید
- 3 نظر