نام نویسنده #ستایش نوکاریزینام داستان #غوغای دل شکستهباز هم تنها شد؛ باز هم اشک هایش ریخت؛ باز هم احساس بدبختی کرد.اشکهای دخترک چون مروارید بر گونههایش درخشید؛ دخترک عصبی با فشار دست اشکهایش را پاک کرد و باعث شد گونههایش دوباره مهمان سوزش و قرمزی شود؛ چنگی به موهای قهوهای رنگش که جلوی دیدش را گرفته بودند زد و آنها ...
- 1274 روز پيش
- ستایش نوکاریزی
- 2,988 بار بازدید
- ارسال نظر
دلت که سفید باشد، همه رویش پا میگذارند.میبینی، این رسم روزگار است.از همان روز اول که خداوند،برف را، روانهی زمینش کرد، این را نوشت:که سپیدی، هیچ وقت سپید نمیماند.آنقدر رویش پا میگذارند تا به سیاهی شب میشود.برف چرکین، آرزوی ماندن ندارد.خداوند، تقدیرش را اینگونه نوشت.دست به دامن زمینش میشود، تا محو شود.برف ماندنی نیست. تاب ماندن روی زمین و سیاه ...
- 1415 روز پيش
- لیلا مدرس
- 1,795 بار بازدید
- یک نظر