« وقتی آبها از آسیاب افتاد».آن روز یکی از روزهای پرمشغله بهاریش بود. صبح اول وقت گزارش یک قتل به دستش رسیده بود و باید میرفت تا در محل حضور پیدا کند. او و دستیارش، همراه با قاضی ویژه قتل عمد، به سمت جاده روستایی حرکت کردند.باز هم باید پرده از راز یک قتل بر میداشت.مسیر کمی طولانی بود، اما ...
- 1357 روز پيش
- مرضیه باقری دهبالایی
- 2,111 بار بازدید
- ارسال نظر
ببین، چگونه بر تخت روزگار نشسته ای؟و مطمئن باش،پروردگارت هرگز تو را رها نمیکند.و به تو، پشت نخواهد کرد.زیرا،کلام مهربان اش، آنقدر نوازشگر است،که همهی دردهای تلخ روزگار را از دل و جانت میشوید.آنگاه که خداوند، سوگند یاد میکند به ابتدای روز،وقتیکه خورشید پرتو افشانی میکند،و سوگند یاد میکند به شب، هنگامیکهجهان آرام میگیرد،و میگوید که من، تو را رها ...
- 1365 روز پيش
- مرضیه باقری دهبالایی
- 1,879 بار بازدید
- ارسال نظر
موهای پریشانم را شانه زدم؛ آرایش ملایمی روی صورت بیروح خود، نشاندم؛باور نمیکردم، تمام اتفاقاتی را که برایم رخ داده بود؛ باور نمیکردم عشقی که چندین سال همراه من بوده، الان به پوچی ختم شده باشد.دلخور بودم از زمین و زمان، از تک تک کسانی که مرا درگیر این عشق کردند.مگر میشد این همه سال، تمام شوخیها و لبخندهایش، برایم ...
- 1365 روز پيش
- لیلا مدرس
- 1,916 بار بازدید
- یک نظر
#داستان_کوتاهبا ناراحتی سرم را روی میز گذاشتم. حسی را داشتم که در تمام سالهای عمرم نداشتم. احساس پوچی، تهی بودن، انگار که دیگر، قلبی درون من نمیتپد. چطور به اینجا رسیدم. من کجای مسیرم را اشتباه رفتم که به اینجا رسیدم؟ چه کم گذاشتم که حالا باید شاهد نامزدی دوستم با همسرم که در حال جدا شدن از هم هستیم، ...
- 1366 روز پيش
- نیلوفرآبی
- 2,939 بار بازدید
- ارسال نظر
برای آن یا برای این؟صبح نزدیک بود؛ اما من هنوز محو تماشای این عکس و این منظره بودم. عکسی که با گوشیم انداخته بودم.منظرهای که در آن دو انسان، دست به خلقت زیبایی زده بودند.چقدر امشب سردرگم بودم. چه عجایبی میشود دید و باور نکرد! چه زیباییها میتوان دید، و بر آنها چشم بست. مگر چنین رابطههای رؤیایی را هنوز ...
- 1366 روز پيش
- مرضیه باقری دهبالایی
- 1,725 بار بازدید
- ارسال نظر