دلت که سفید باشد، همه رویش پا میگذارند.
میبینی، این رسم روزگار است.
از همان روز اول که خداوند،
برف را، روانهی زمینش کرد، این را نوشت:
که سپیدی، هیچ وقت سپید نمیماند.
آنقدر رویش پا میگذارند تا به سیاهی شب میشود.
برف چرکین، آرزوی ماندن ندارد.
خداوند، تقدیرش را اینگونه نوشت.
دست به دامن زمینش میشود، تا محو شود.
برف ماندنی نیست. تاب ماندن روی زمین و سیاه شدن ندارد.
برف است، آب میشود، میرود.
آدمی هم، چون برف است.
دل چرکین که میشود، تاب ماندن ندارد.
انگار هیچ سفیدی، سفید نمیماند.
لیلا مدرس.
عالی