پنجرهی چوبی
پنجره چوبی را باز کردم و از صدای جیر جیر کردنش لبخند عمیقی میهمان لبهایم شد.
آرام کنار پنجره جا خوش کردم و گیسوانم را به باد، دستانم را به باران و چشمهایم را به حیاط دوختم تا تمام لحظات این خانه را ازبر کنم که در روز مبادا آرامشم را به حال و هوای پنجرهی چوبی و دیوار های آجری بسپارم.
حال و هوای این خانه گویی تورا از یادم میبرد و من این حس دلنشین را میستایم.آری اینجا، میان این خانهی کوچک و دلنشین قدیمی حال لبخندم خوب است.
اینجا میان آواز و ستایش پرندگان حال دلم عالی است. کنج به کنج دلم سرشار از شور و شوق وصف ناپذیری است که ریشه در گلدان های لب حوض نیلوفری دارد،درختان همیشه سبز این خانه و گلدان های شمعدانی لب حوض روحم را نوازش میکند و آب و اکسیژن روحم را فراهم میکند، دراینجا لبخند و آرامش در وجودم ریشه دوانده است و من بسی خوشحالم.
پنجرهی چوبی
گوشه به گوشهی وجودم با دست بردن درون آبی که ماهیان را زندگی بخشیده و حیاط خانه را آرامش،
سرشار از ذوق بچگانهای است که زبانم از وصفش قاصر و قلمم از نوشتنش عاجز است.
آری هیچ قلمی توانایی وصف حوض نیلوفری و دلنشین، تخته ی چوبی کنج حیاط،
رقص ماهیان در دل حوض و جنبش پرندگان لب پنجره را ندارد؛
هیچ مرکبی آنقدر جان ندارد که از ذوق گلدان های آبی و سفید لب حوض درست در بعد از ظهر جمعه جان ندهد،
بعد از ظهری که مادربزرگ میوه هارا به آغوش حوض میسپارد و آسمان اشک شوقش را فرو میریزد،
جمعه ای که چای خوشرنگ مادربزرگ لبهی تخت سرد میشود
اما لبخند هایمان هنوزگرم است، این جمعه هارا باید ساخت،
باید داشت و باید ثبت کرد در صفحه به صفحهی ذهن،
اینهارا باید روی دیوار به دیوار دل حکاکی کرد تا مبادا روزی چایمان سرد نشود.
پنجرهی چوبی
ما را در اینستا گرام دنبال کنید
دانلود رمان وحشی ، نویسنده مریم قربانپور ، جلد سوم: شاهزادهی خون
دلنوشته پاییز چرخهی بی انتها ، نویسنده پویا علیبخشی
🤍🍃🌻