پیشبند زرشکی خود را بست و پشت پیشخوان مشغول آسیاب کردند دانه های قهوه شد...مشتری ها یکی پس از دیگری یکی وارد کافه می شدندبوی دلچسب قهوه فضارا پر کرده بود .صاحب کافه، نیم نگاهی به مشتری ها و باریستا کرد و لبخند رضایت بر لب پرگوشتش نشست .از استخدام باریستا دو ماه بیشتر نمی گذشت .او ...
پاورچین پاورچین از پله های سنگی بالا رفت و بدون اینکه رشید از خواب بیدار شود بالای پشت بام رفت.بیرون ، خنک بود و ماه وسط یک پارچه ی مشکی بزرگ با پولک های سفید حکمفرمایی می کرد. زیلوی بند بند شده را از گوشه ی پشت بام برداشت و پهن کرد و روی آن نشست.روسریش را ...
- 2030 روز پيش
- معصومه
- 2,621 بار بازدید
- 7 نظر