به نام خدانام داستان: شاید یک خطرنام نویسنده: فاطمه احمدیبند بادکنک ها را در دستم می چرخانم، عجیب این گرمای تابستانه طاقت فرسا شده است.عرقم را با پشت دست پاک می کنم.از پیاده راه گز رفتن خسته می شوم.به سمت ایستگاه تاکسی می روم.راننده ای که خودروش اول صف بود با صدایی کلفت می گوید:《آرامگاه می ری؟ بیا سوار شو ...
- 1920 روز پيش
- فاطمه اهمدی
- 2,221 بار بازدید
- یک نظر
لاعلاج از تمام عالم و آدم به پسر عمویش پناه میبرد. وقتی وارد آن مغازهی کریستال میشود به یاد میآورد که روزی کجا بود و به کجا رسیده است.- سلام ناصر.ناصر با شنیدن صدایی که روزگاری عاشقانه میپرستید، به سمتش برمیگردد و با دیدن نادیا در آن وضعیت قلبش درد میگیرد.نادیایی که روزگاری لباسانش زبانزد فامیل بود حالا با چند ...
- 1924 روز پيش
- آیسان نیک پی
- 2,256 بار بازدید
- ارسال نظر
____ من یک پدرم____-آقا یوسف همه رفتن هواخوری، شما نمیاین؟-نه قربانعلی تو برو.بعد از رفتن قربانعلی روی تخت دراز کشیدم و دوباره غرق گذشته شدم." - بابا، نمیای بریم؟-چرا؟ قربونت برم الان میام.باهم به سمت کوه به راه افتادیم؛ سارا خیلی خوشحال و سرحال بود و این موضوع مرا غرق لذت میکرد.این خوشحالی را مدیون افشین بودم، در این مدت ...
- 1925 روز پيش
- آیسان نیک پی
- 2,178 بار بازدید
- ارسال نظر
نگارینخودمو برای شنیدن هر حرفی آماده کرده بودم، جز این حرفا که مثل تیری تو قلبم نشست و چند تیکهش کرد.چهرهی بی روحش رو از من گرفت، دست توی جیباش کرد و رو به پنجرهی اتاق که میشد از اونجا خیابون شلوغ رو دید، با صدایی که بلند نبود، ولی تلختر از قبل گفت:- متاسفم، همونطور که گفتم...آه غلیظی کشید، ...
- 1925 روز پيش
- رها تمیمی
- 2,181 بار بازدید
- ارسال نظر
بنام دوستنام داستان:وصال ابدیبا صدای ترمز ماشین ساکت شدن.نفس تو سینه هاشون حبس شده بود.سارا نفس عمیقی کشید و گفت:خدا بهمون رحم کرد.امیر علی سری تکون داد و گفت:میگم شلوغی نکن همینه دیگه.سارا با اخم صورتشو سمت پنجره گرفت و گفت:یه هفته دیگه عروسیمونه.باید شاد باشیم مگه ما چند بارعروسی میکنیم آخه.امیرعلی با لبخند گفت:چشم خانومم.شادی کنیم.ببخشید من دیگه چیزی ...
- 1962 روز پيش
- آتوسا رازانی
- 2,114 بار بازدید
- ارسال نظر