آرام آرام قدم میزدیم. صدای خش خش برگهای پاییزی، موسیقی همراهمان شده بود. دستش را گرفته بودم. هر کس ما را میدید، مهربانانه نگاهمان میکرد و چیزی زیر لب میگفت.
انگار تا به حال، ندیده بودند عاشقانه قدم زدنهای همچون مایی را.
آهی کشیدم و ایستادم. نگاهش کردم.
لبخند روی لبانش، قلبم را به لرزه انداخت. هر وقت این لبخند را میدیدم، نگران میشدم که نکند از دستم برود. چه دیر فهمیدم این زن را. دلم همیشه لبخندش را میخواست. لبخندی که سالیان سال، به من قدرت داده بود و من نفهمیده بودم.
لبخندی که دیر کشفش کردم.
دوستش داشتم. دوست داشتنی که غرور لعنتی، خیلی کم اجازهی بروزش را به من داده بود.
لحظهای تمام این سالها از جلوی چشمانم گذر کرد؛ من با این زن، من شدم. بغض راه گلویم را بست. این زن چطور میتوانست آنقدر صبور باشد. چطور برای تمام بد خلقیها و بی محلی های من، لبخند زد.
عشقش را خالصانه به پای من ریخت.
غرق افکارم بودم که با همان لبخند همیشگیاش گفت:
– عزیزم، به نظرت برای مهران بستنی بگیریم.
اشکهایم بند پلک بر هم زدنی بود. بمیرم برای قلب مهربانش، هنوز مهرانش را بخاطر داشت. مهرانی که پشت پا زد به تمام مهربانیهای مادر و رفت. مهرانی که برای دلخوشی همسرش، مادری را کنار گذاشت که برای دلگرمی فرزندش از تمام سرمایهی زندگیش گذشت.
دستش را به سمت دهانم بردم. بوسیدن داشت این دستها. دستهایی که روزگار، خوب نقش و نگاری رویش حکاکی کرده بود. بدون چشم برداشتن از صورت زیبایش، بوسیدم دستهایی که سالها غافل شده بودم از بوسیدنش و چه دیر فهمیده بودم این معجزهی خداوند را.
الان نوبت من بود. باید تمام عاشقانههایم را به پایش میریختم. کم گذاشته بودم برای این فرشته.
نگاهم که میکرد قند دلم آب میشد.
دستش را به سمت صورتم آورد، اشکهایی که در پهنای صورتم جاری شده بود را پاک کرد و گفت:
– برای تو هم میخریم.
همچنان نگاهش کردم. چه باید میکردم.
گاهی با خود میگفتم «بهتر که فراموش کرده تمام بیوفاییهای مرا. بهتر که فراموش کرده تمام بیمهریهای مرا. حالا بدون اینکه به یاد داشته باشد آن همه کم لطفیهای مرا، کنارش عاشقی میکنم. کنارش بچگی میکنم و لذت میبرم از وجود نازنینی که بخاطرم از همه چیزش گذشته بود».
و باز هم بوسیدم دستی را که لایق بیشتر از اینها بود و گفتم:
-بریم عزیزم. بریم بستنی بخریم؛ برای مهرانم میخریم.
با ذوق دستم را فشرده و گفت:
– وای مرسی. مرسی سعیدم.
با بهت نگاهش کردم. چه میشنیدم، اسمم را به یاد آورده بود. اسم منی که مدتهاست منتظر شنیدنش بودم.