داستان کوتاه انتقام تلخنویسنده: آروراداستان کوتاه انتقام تلخشخصیت اصلی داستان دختری به نام رزبعد از سالها، به سراغ صندوقچه رفتم. صندوقچهای که در عمق یک و نیم متری زمین دفن شده بود و درخت اقاقیا، هفت سالِ تمام، شاهد زوال حاصل از شرمِ آن بود.صندوقچهای که حامل توطئه بود و خیانت، حامل دروغ و ریا و قتل. ما را در اینستاگرام ...
"شهر منچستر، ساعت یازده صبح"هوا بسیار گرم بود و مردم سراسیمه به سمت سایهبانها میدویدند. در میان جمعیت، إولین، خانم جوان بلوند و شیک پوشی، با کمک چترش راه خود را از میان جمعیت باز میکرد و با چشمهایش حریصانه به دنبال خواهرزادهای که پس از سالها دیده بود، میگشت.درحالیکه پوست لبهایش را میجوید، شروع به غرولند کرد:- وای! چه ...
- 991 روز پيش
- Miss m
- 1,724 بار بازدید
- 2 نظر
« وقتی آبها از آسیاب افتاد».آن روز یکی از روزهای پرمشغله بهاریش بود. صبح اول وقت گزارش یک قتل به دستش رسیده بود و باید میرفت تا در محل حضور پیدا کند. او و دستیارش، همراه با قاضی ویژه قتل عمد، به سمت جاده روستایی حرکت کردند.باز هم باید پرده از راز یک قتل بر میداشت.مسیر کمی طولانی بود، اما ...
حوالی نیمه شب با پریزاد از تالار خارج شدیم، دیروقت بود اما ساعت دقیق را نمیدانستم.شب پرماجرا و خاطره انگیزی بود.از همان سرشب دهانمان تا بناگوشمان باز بود و با بچهها، دورهمی را خوش گذرانده بودیم. خستگی تمام بدنم را احاطه کرده بود؛ زیر لب زمزمه میکردم به قول مامان تا باشه از این خستگی ها که یادآوریاش فقط خنده ...
- 1065 روز پيش
- زینب قشقایی
- 1,887 بار بازدید
- ارسال نظر