داستان کوتاه انتقام تلخنویسنده: آروراداستان کوتاه انتقام تلخشخصیت اصلی داستان دختری به نام رزبعد از سالها، به سراغ صندوقچه رفتم. صندوقچهای که در عمق یک و نیم متری زمین دفن شده بود و درخت اقاقیا، هفت سالِ تمام، شاهد زوال حاصل از شرمِ آن بود.صندوقچهای که حامل توطئه بود و خیانت، حامل دروغ و ریا و قتل. ما را در اینستاگرام ...
"شهر منچستر، ساعت یازده صبح"هوا بسیار گرم بود و مردم سراسیمه به سمت سایهبانها میدویدند. در میان جمعیت، إولین، خانم جوان بلوند و شیک پوشی، با کمک چترش راه خود را از میان جمعیت باز میکرد و با چشمهایش حریصانه به دنبال خواهرزادهای که پس از سالها دیده بود، میگشت.درحالیکه پوست لبهایش را میجوید، شروع به غرولند کرد:- وای! چه ...
- 1597 روز پيش
- Miss m
- 2,131 بار بازدید
- 2 نظر
« وقتی آبها از آسیاب افتاد».آن روز یکی از روزهای پرمشغله بهاریش بود. صبح اول وقت گزارش یک قتل به دستش رسیده بود و باید میرفت تا در محل حضور پیدا کند. او و دستیارش، همراه با قاضی ویژه قتل عمد، به سمت جاده روستایی حرکت کردند.باز هم باید پرده از راز یک قتل بر میداشت.مسیر کمی طولانی بود، اما ...
- 1627 روز پيش
- مرضیه باقری دهبالایی
- 2,361 بار بازدید
- ارسال نظر
حوالی نیمه شب با پریزاد از تالار خارج شدیم، دیروقت بود اما ساعت دقیق را نمیدانستم.شب پرماجرا و خاطره انگیزی بود.از همان سرشب دهانمان تا بناگوشمان باز بود و با بچهها، دورهمی را خوش گذرانده بودیم. خستگی تمام بدنم را احاطه کرده بود؛ زیر لب زمزمه میکردم به قول مامان تا باشه از این خستگی ها که یادآوریاش فقط خنده ...
- 1671 روز پيش
- زینب قشقایی
- 2,195 بار بازدید
- ارسال نظر