کی میدونه من توی غربت، چطور شبی هزار بار مردم و زنده شدم؟
کی میدونه من از شب تا صبح نشستم و به یه اتفاق احمقانه فکر کردم که هیچ تقصیری توش نداشتم!
کی میدونه توی خیالم هر شب، هزار بار از مژگان انتقام گرفتم و هر صبح بخشیدمش؟
شبهای بیداری
کی میدونه میلیونها بار از خدا خواستم راهمو برای کوبیدن گذشته تو صورت مژگان، به این سمت کج کنه!
ولی وقتی برگشتم، همون شب اول، با دیدن مژگان، آتیش نفرت و انتقام توی دلم خاموش شد.
کسی به روی خودش نمیاره، ولی میدونم همه منو یه عوضی میبینن.
رمان تنهایی بیانتها نویسنده مرضیه باقری ده بالایی
رمان پرندهی کوچک نویسنده مریم قربانپور
حتی اگر اون آدم عوضی که همه فکر میکنن بودم، الان فرق کردم، خیلی سال گذشته و من بزرگ شدم.
خیلی چیزا هم توی بقیه فرق کرده و دیگه اون آدمای قبلی نیستن!
شبهای بیداری
دوست ندارم کسی با نگاهش، با حرفاش، با برخوردش، گذشته رو توی ذهنم روشن کنه.
میخوام گذشتهها توی همون گوشهی تاریک مغزم بمونن و لابهلای خاطراتم فراموش بشن.
رمان راز خانهی مخوفجلد سوم شب پلید
من خواسته یا ناخواسته دارم به مژگان کمک میکنم و این خاطرات تلخمو توی ذهنم از بین میبره.
ولی نگاه چپِ بقیه که نمیدونم توی ذهنشون از من چی میبافن باعث آزارمه.
شبهای بیداری
برای همین فکر میکنم، برگشتنم به هر دلیلی غلط بزرگی بود. نباید توی این شرایط میاومدم. الان غلطترین زمان ممکن بود که من اینجا باشم!
مرسی واقعا قشنگ بود
نوش نگاهتون عزیزم.