زود خود را برسان یلدا رفت
او به دنبال تو آمد اما تنها رفت
دلش همچون قفس تنگ اناری بشکست
خونش از سینه برون آمده و بالا رفت
آسمان سخت به آغوش کشد یلدا را
اوکه در حسرت گرمای همین سرما رفت
نوبهاری دلش از سردی این غنچه گرفت
کوله بر دوش از این حادثه ی فردا رفت
شب و تاریکی و حافظ به دلم چنگ زدند
سرّ سودای تو تا آنطرف دریا رفت
تو غزل شو و کنارم به دمی خوش بنشین
بی خیال دل و دینم که از این دنیا رفت.
خیلی قشنگبود