داستان کوتاه نقشههای وزیر (حیلههای وزیر)
روزی در شهر آسمان کشاورزان گندم زیادی کاشتند.
وزیر دستور داد که مردم نیمی از سهم گندمشان را به پیشگاه حاکم تکزانوس تقدیم کنند.
خبر به شاه کم سن و سال تکزانوس رسید و بلافاصله به وزیر فرمان داد که این دستور را تغییر دهد و مردم هر میزان که میخواهند پرداخت کنند.
وزیر پراکسون که از این فرمان بسیار خشمگین شده بود، راه دیگری برای جبران پیدا کرد.
انبار های بسیار بزرگی درست کرد و در زمان برداشت محصول، گندم های بسیار زیادی با نرخ شاهی وارد بازار کرد که قیمت آن بسیار پایین بود و مردم شدیدا از او سپاسگزاری میکردند.
کشاورزان نگون بخت که تلاش یک سالهی خود را بر باد میدیدند، به ناچار جمع شدند و نزد وزیر پراکسون رفتند.
وزیر چنان چهرهی مظلومی به خود گرفته بود که گویی دستی در این ماجرا نداشته و تنها برای شادی دل مردم این کار را کرده است.
کشاورزان گفتند:
– محصولات ما را هیچ کسی خریدار نیست و اگر بخواهیم با قیمت کم بفروشیم، ضرر بسیاری میکنیم.
وزیر دستش را در محاسن فرو برد و ژست یک فیلسوف را به خود گرفت و در نهایت جواب داد:
– من میخواستم خانههایی جهت اسکان مهاجرین بسازم؛ اما با این شرایط ناچار هستیم که این ساختمان ها را به سیلوهایی برای نگهداری گندمهای شما بدل کنیم.
با این حساب برای آن که با همدیگر به مهاجرین کمک کنیم، ابتدا زمینی را از زمینهایتان برای ساخت خانه به من بدهید
تا مهاجرین را به آنجا ببرم و دیگر آن که جهت نگهداری و مراقبت از گندم های شما باید هزینهای از شما دریافت کنم.
تا در زمان مناسب بتوانید گندمتان را به قیمت مناسب بفروشید.
داستان کوتاه حیلههای وزیر
کشاورزان که از نقشه ی بینقص وزیر بیخبر بودند، چشم بسته هر آنچه را که وزیر گفت، پذیرفتند.
یک ماه گذشت و وزیر قیمت ها را بالا برد.
تعدادی از کشاورزان به خانهی وزیر رفتند و از او خواستند که گندم هایشان را پس بگیرند.
وزیر برای نگهداری گندمها مبلغ زیادی را طلب کرد، به طوری که کشاورزان سود چندانی از فروش آن گندم نمیکردند.
از آن تعداد نیمی طمع کرده و با خود گفتند” زمانی که گران تر شد، گندم هایمان را پس میگیریم.”
تعدادی دیگر گندم های خود را پس گرفته و روانهی بازار کردند.
با ورود گندمهای آنها قیمت پایینتر آمد.
وزیر به سراغ کشاورزان ساده لوحتر رفت و به آنها پیشنهاد داد که هزینه ی نگهداری را از آنها نمیگیرد، در عوض گندم را به قیمت پایینتری به او بفروشند.
کشاورزان ساده لوح که در هیچ یک از راهها سودی نمیدیدند، کار کم زحمتتر را انتخاب کردند و گندمها را فروختند.
داستان کوتاه حیلههای وزیر
وزیر نقشهی جدید برای مردم کشید.
مردی دیگر را برای ساخت سولهی نگهداری به میان مردم فرستاده بود و نظر کشاورزان به آن مرد جلب شده بود.
آن مرد وعده میداد که من گندم شما را با نصف قیمت نگه خواهم داشت؛ اما اگر آسیبی دید، مقصر خودتان هستید و
مسئولیتی را قبول نخواهم کرد.
کشاورزانی که شیطان طمع در وجودشان حکومت می کرد، بلافاصله گندمهای خود را از وزیر گرفتند
و پول نگهداری این مدت را نیز به او دادند و در سولهی جدید مرد غریبه نگهداری کردند.
روزی خبر رسید که سوله های آن مرد غریبه آتش گرفته و تمامی گندم ها سوخته.
به همین دلیل قیمت نگهداری سوله های وزیر، دو برابر بالاتر رفت و دست رنج کشاورزان طمع کار، چیزی جز خاکستر نشد.
کشاورزانی که به وزیر اعتماد کرده بودند در زمان مناسب، گندم خود را خارج کردند
و به بازار بردند و فروختند؛ اما با هزینهی گزافی که به وزیر میدادند، سود چندانی نداشتند.
داستان کوتاه تفریح شوم به قلم آیسان نیکپی
یکی از محافظان وزیر در خلوت از او پرسید:
– چرا با کشاورزان این چنین کردی؟
وزیر جواب داد:
– اول اینکه کسانی که به من اعتماد کامل داشتند، سود بیشتری به دست آوردند؛
البته به نسبت بقیه. دوم اینکه باید این میزان از درآمد را بی چون و چرا به ما میدادند، نه اینکه به شاه خبر برسانند و شکایت کنند.
داستان کوتاه تیام نویسنده مصطفی ارشد
سوم آنکه قدرت کشاورزان گندم بسیار زیاد شده بود و اتحادی بینشان شکل گرفته بود
با این کار تردید و دو دلی بینشان ایجاد کردم به گونهای که به یک دیگر اعتماد نمیکردند
و حرفهایشان و اعمالشان را از هم مخفی نگاه میداشتند.
داستان کوتاه حیلههای وزیر
حال اتحادشان شکسته شده چرا که کسی که هم سطحش بود،
از او بیشتر سود کرده و یکی دیگر کمتر این بیعدالتی در افکارشان نفرت نسبت به یکدیگر را ایجاد خواهد کرد.
چهارم هم به این دلیل که سود بیشتری جمع کنم،
باز هم بگویم یا قانع شدی؟
محافظ که از جواب ها متعجب شده بود، جواب داد:
– سرورم شما چقدر باهوش هستید.
وزیر جواب داد:
– من باهوش نیستم، فقط کاری کردم که مردم به دستههای احمق و معمولی و باهوش تقسیم بشوند
و همه به من سود بدهند، در واقع من بر هوش همه حکمرانی میکنم.