داستان کوتاه راز مگو روایتی کوتاه اما جالب و خواندنی است به نویسندگی خانم مرضیه داورپناه که خواندنش خالی از لطف نیست.ما را در اینستاگرام دنبال کنیدداستان کوتاه راز مگو نگاهم را دادم به نمای روبهرویم، تازه به این مزرعه آمده بودیم و تنها چیزی که نظرم را جلب میکرد خانهای زیبا، که خود را لابهلای گلهای رَونده پنهان کرده ...
داستان کوتاه جراحت به نویسندگی خانم مرضیه داورپناه پناه، داستانی است وهم انگیز که خواندنش خالی از لطف نیست.ما را در اینستاگرام دنبال کنیدداستان کوتاه جراحت... شبِتاریک همه جا رو پوشونده بود و بلندی درختان کاج، تاریکی عمیقی رو به کوچه القا کرده بود که باعث میشد حتی ماه درخشان از لابهلای شاخ و برگهای در هم تنیده درختان دیده ...
"شهر منچستر، ساعت یازده صبح"هوا بسیار گرم بود و مردم سراسیمه به سمت سایهبانها میدویدند. در میان جمعیت، إولین، خانم جوان بلوند و شیک پوشی، با کمک چترش راه خود را از میان جمعیت باز میکرد و با چشمهایش حریصانه به دنبال خواهرزادهای که پس از سالها دیده بود، میگشت.درحالیکه پوست لبهایش را میجوید، شروع به غرولند کرد:- وای! چه ...
- 1549 روز پيش
- Miss m
- 2,105 بار بازدید
- 2 نظر