ما را در اینستاگرام دنبال کنید.
رمان رخنهگر حکایت دربارهی دختریه به اسم ساحل که به تازگی توی کنکور سراسری قبول شده، در همون زمانه که شخصی مرموز وارد زندگیش میشه.
اون شخص، کسی نیست جز دوست مجازی ساحل که بعد از گذشت چند ماه نقاب از چهره برداشته و شده مردی غریبه که بهدنبال انتقامه.
انتقامی که دلیلش مجهوله و هیچکس نه اون مرد رو میشناسه و نه از دلیل انتقامش خبر داره.
رمان رخنهگر
رمان شبهای بیداری نویسنده مرضیه باقری ده بالایی
ساحل برای گذروندن دورهی دانشگاهیش از تهران به مشهد میاد و اونجا اشخاص زیادی رو ملاقات میکنه و از اونجایی که اعتمادش نسبت به همهی آدمهای جدید سلب شده از همه میترسه و به کسی اطمینان نمیکنه. رمان رخنهگر
پرهام برومند، پسری که در بدو ورودش اعتماد ساحل رو بهطور کامل به دست میاره.
بعد از گذشت چند ماه ساحل پی به هویت مخوف و پنهانی اون شخص میبره و راز سر به مُهر اون انتقام برملا میشه. رمان رخنهگر
رمان جا مانده در کافه تریا نویسنده فریبا میرزایی
کینهای قدیمی که مربوط میشه به شغل امنیتی برادر ساحل و برمیگرده به سه سال پیش.
فساد فضای مجازی گریبان خواهر سرگرد امنیتی رو میگیره و پای پلیس فتا به ماجرا کشیده میشه! رمان رخنهگر
لو رفتن هویت مرد ناشناس اتفاقات زیادی رو به همراه داره. همه به هر نحوی قربانی میشن و فقط وجود یک هکر کاربلده که میتونه این ریسمان نحس رو پاره کنه.
هکری کلاه خاکستری که نخبه است و حملات سایبری زیادی رو منهدم میکنه. رمان رخنهگر
رمان اشک نیلوفر نویسنده بهار نصر
تنها حضور یک مرد تمام عیار و وفاداره که میتونه ساحل رو از منجلاب که درش گیر کرده نجات بده.
اما سرنوشت، داستان خوبی برای این زوج رقم نمیزنه و مدام زخم به دل عاشقشون میزنه!
با خشم و غضب نگاهی انداخت. قدمی به سمتم برداشت که قدمی به عقب برداشتم. اون جلو میاومد و من به عقب میرفتم.
– سامیار!
بعد از طی کردن چند قدم دیگهی به من رسید. چشماش کاسهی خون بود.
پریشون بود به حدی که توی این سرما از سر تا پاش عرق میریخت. نفس عمیقی سر داد و با دندون قروچه گفت:
– لال شو ساحل! حرف اضافهی نشنوم.
فریاد زد:
– فقط لال شو و بنال ببینم تو از کدوم قبرستونی سر از فرشاد فارابی در آوردی؟ ها؟
– من… فرشاد فارابی…
از کنارم رد شد و قدم تند کرد سمت اتاقش. بعد از چند ثانیه همراه با لب تابش هجوم آورد سمتم. رمان رخنهگر
عکسی رو نشونم داد که نفسم و جونم به پای هر قسمتش رفت. این ظاهر این استایل مال من نبود! اما اون چهرهی لعنتی…
– بنال ببینم این عکس دست اون الدنگ عوضی چیکار میکنه؟ ساحل! چرا من باید ایمیلم رو باز کنم و به همچین چیزی بر بخورم؟ ها؟ دِ زر بزن دیگه. رمان رخنهگر
اشکهای که یکی یکی از چشمم روونه میشدن رو پس میزدم. دوباره به اون عکس نگاه کردم.
اون من بودم با تن عریان؟
باور نمیکردم، اون من بودم کنار یک پسر جوون؟
اون چجور منی بودم که خودم خبر نداشتم؟
– به جون مامان و بابا اون دختر من نیستم!
سامیار با غیظ لب تابش رو روی زمین پرت کرد که به هزاران تکه تبدیل شد.
– که تو نیستی؟
خواستم سری تکون بدم که دستش رو بالا آورد و سیلی محکی خوابوند زیر گوشم و…
خیلی عالی بود
من که لذت بردم از خوندنش 🙂