خیره در خاطره نقره فام، تمام خیالم را به پرواز در میاورم.
زیر نور مهتاب می خواهم با پیچک ها حصاری به دور خود و خیال آشفته ام بکشم.
با خود خلوت کنم.
امشب می خواهم خود را مهمان یک فنجان تلخ کنم.
تلخ تر از روزگارم…
همین امشب،
خواستم به تو فکر نکنم اما
خاطرات تو،
تمامِ مرا در آغوش میکشد و عشقت جولان میدهد در تمام رگ هایم.
لعنتی!
امشب هم نتوانستم با خود خلوت کنم و باز یاد تو در ذهنم نقش بست.