با احساس جای خالی مت لای پلکانم را باز کردم. نور نارنجی رنگ یخچال از اتاق هم قابل مشاهده بود. نگاهی به لیوان روی میز کنار تخت انداختم خالی بود؛ لیوان را برداشتم و به سمت یخچال رفتم.به مت که رو به یخچال و پشت به من ایستاده بود گفتم:_مت می شه بطری آب رو بدی؟مت بی حرف بطری را برداشت ...
- 2010 روز پيش
- YAME
- 2,744 بار بازدید
- 2 نظر
بنام خدایی که هرچه داریم از اوست...کمترین آرزویم این است: هرگز با چشمان مهربانت، نامهربانى روزگار را نبینى ناز بانو!تقدیم به بی مانند ترین مادر دنیا...خلاصه رمان:دختری به نام راویس....پسری به نام مرداس....هر دو زلزله و لجباز و مغرور که عاشق رشتشونن.رشتهٔ آشپزی ( هتل داری ) که با دل و جان هم دوسش دارن.بخاطر نبود خوابگاه با یسری شرایط ...
- 2012 روز پيش
- ریحانه اخوان
- 20,402 بار بازدید
- 9 نظر
مریم خانم بالاخره بعد از چند ساعت نقاشی روی صورت بنده رخصت دادن خودمو تماشا کنم .با ذوق چشامو باز کردم و به چهره ی توی آینه چشم دوختم.دیدن چهره ی مزین شده ی من به ارایش، تصویری از خاطرات گذشته رو مقابل چشمام به نمایش گذاشت.وقتی که دانشگاه قبول شده بودم، یک روز کهبوی پختن رب همه ی خونه ...
- 2015 روز پيش
- آتوسا رازانی
- 2,869 بار بازدید
- 2 نظر
سلام خدمت دوستانم در سایتسرزمین رمان امروز اومدم خدمتتون همراه با رمانعشق پناهگاهم باشخلاصه ی رمان رو براتون میزارم بخونید و بعد لینک های دانلود هم میزارم براتونخب خلاصه ی رمانعشق پناهگاهم باش ( عشق به رنگ انتقام )اثر دوم: آشپز های شیطونلطفا تا پایان رمان صبور باشید و برای پی بردن به آنچه که رخ می دهد و خواهد ...
- 2015 روز پيش
- ریحانه اخوان
- 27,434 بار بازدید
- 19 نظر
صدای زنگ موبایلم با استیصال چشم هایم را نیمه باز کردم وبدون انکه به شماره نگاهی بیاندازم خواب آلود جواب دادم: بله!! !؟-سLم خانم خانما ساعت خواب .باشنیدن صدای اهورا هراسان پتو را کنار زدم و با یک حرکت از تخت برخواستموای اهورا ساعت چنده؟-با لحنی که خنده در آن موج میزد گفت:ساعت پنج و نیم.مشغول پوشیدن فرم مدرسه امبودم ...
- 2016 روز پيش
- ارزو توكلي
- 32,878 بار بازدید
- 40 نظر