پارت_اولخسته تر از همیشه به سمت گل فروشی رفتم.کیفم را روی شانه ام جا بجا کردم، بلکه وزن سنگینش را تحمل کنم راهی نمانده بود، فقط یک چهارراه دیگر باید میرفتم.با آن کتانی های کُهنه و زهوار در رفتهام پاهایم اذیت میشد اما چاره ای نداشتم باید تاب میآوردم.با احتیاط به آن سمت خیابان رفتم، کلید را از کیفم بیرون ...
- 1932 روز پيش
- آیسان نیک پی
- 3,554 بار بازدید
- 14 نظر
رمان راجب دختری به نام ناهید که پدری مستبد داره و از مادرش جدا شده. پدرش وقتی ناهید بچه بوده، ازدواج کرده و ناهید خواهری به اسم نازگل داره که عاشق پسری به اسم رضا و در سدد ازدواج با عشقش اما ناهید برعکس نازگل هیچ علاقهای به ازدواج و تاهل نداره. در عوض عاشق هنر و دوست داره خارج ...
- 1932 روز پيش
- زهرا باقری
- 3,215 بار بازدید
- یک نظر
بسم الله الرحمن الرحیمنام رمان مملو از تهیبرای سومین بار نگاهی به ساعت مچی دستم کردم بله طبق معمول مریم خانم دیر کرده بود.فقط پنج دقیقه به شروع کلاس مونده بود.شوتی به سنگ ریزه ی جلوی پام زدم، کوله ی سنگین روی شونمو جا به جا کردم و به درخت رو به روی نگهبانی تکیه دادم بلکه خانم از راه ...
- 1994 روز پيش
- آتوسا رازانی
- 6,707 بار بازدید
- 12 نظر
بنام خدایی که هرچه داریم از اوست...کمترین آرزویم این است: هرگز با چشمان مهربانت، نامهربانى روزگار را نبینى ناز بانو!تقدیم به بی مانند ترین مادر دنیا...خلاصه رمان:دختری به نام راویس....پسری به نام مرداس....هر دو زلزله و لجباز و مغرور که عاشق رشتشونن.رشتهٔ آشپزی ( هتل داری ) که با دل و جان هم دوسش دارن.بخاطر نبود خوابگاه با یسری شرایط ...
- 1999 روز پيش
- ریحانه اخوان
- 20,367 بار بازدید
- 9 نظر
صدای زنگ موبایلم با استیصال چشم هایم را نیمه باز کردم وبدون انکه به شماره نگاهی بیاندازم خواب آلود جواب دادم: بله!! !؟-سLم خانم خانما ساعت خواب .باشنیدن صدای اهورا هراسان پتو را کنار زدم و با یک حرکت از تخت برخواستموای اهورا ساعت چنده؟-با لحنی که خنده در آن موج میزد گفت:ساعت پنج و نیم.مشغول پوشیدن فرم مدرسه امبودم ...
- 2003 روز پيش
- ارزو توكلي
- 32,861 بار بازدید
- 40 نظر