#داستان_کوتاهبا ناراحتی سرم را روی میز گذاشتم. حسی را داشتم که در تمام سالهای عمرم نداشتم. احساس پوچی، تهی بودن، انگار که دیگر، قلبی درون من نمیتپد. چطور به اینجا رسیدم. من کجای مسیرم را اشتباه رفتم که به اینجا رسیدم؟ چه کم گذاشتم که حالا باید شاهد نامزدی دوستم با همسرم که در حال جدا شدن از هم هستیم، ...
- 1370 روز پيش
- نیلوفرآبی
- 2,945 بار بازدید
- ارسال نظر
برای آن یا برای این؟صبح نزدیک بود؛ اما من هنوز محو تماشای این عکس و این منظره بودم. عکسی که با گوشیم انداخته بودم.منظرهای که در آن دو انسان، دست به خلقت زیبایی زده بودند.چقدر امشب سردرگم بودم. چه عجایبی میشود دید و باور نکرد! چه زیباییها میتوان دید، و بر آنها چشم بست. مگر چنین رابطههای رؤیایی را هنوز ...
- 1370 روز پيش
- مرضیه باقری دهبالایی
- 1,727 بار بازدید
- ارسال نظر
آرام آرام قدم میزدیم. صدای خش خش برگهای پاییزی، موسیقی همراهمان شده بود. دستش را گرفته بودم. هر کس ما را میدید، مهربانانه نگاهمان میکرد و چیزی زیر لب میگفت.انگار تا به حال، ندیده بودند عاشقانه قدم زدنهای همچون مایی را.آهی کشیدم و ایستادم. نگاهش کردم.لبخند روی لبانش، قلبم را به لرزه انداخت. هر وقت این لبخند را میدیدم، نگران ...
- 1370 روز پيش
- لیلا مدرس
- 1,986 بار بازدید
- ارسال نظر
تو میآیی :تو نیستی. نیستی اما من به طبق عادت دیرینه، هر غروب تابستان، به بلندای دشت میروم و مینشینم به تماشای منظرهای که عشقمان را ساخت.نمیدانم، هنوز هم چیزی از رقص احساسمان به یاد داری یا نه؟ اما من، هنوز هم در تماشای تابلویی که برایمان عشق میساخت؛ غرقم.هنوز هم لباسهایم را با تو و به یاد طرز پوشیدن ...
- 1370 روز پيش
- مرضیه باقری دهبالایی
- 1,868 بار بازدید
- ارسال نظر
رمان تنهایی بی انتها، داستان زندگی افرادیست، که دست سرنوشت، طی اتفاقی ناخواسته، آنها را کنار هم قرار میدهد. اما این افراد با وجود داشتن همدیگر، غرق در تنهایی روحی، روانی هستند. آنها ناخواسته، در زندگیشان، به خود آزاری و دگرآزاری مشغولند.در این بین، رازی وجود دارد، که با آمدن نیلا به زندگی شاهین، پرده از این راز برداشته میشود.
- 1380 روز پيش
- مرضیه باقری دهبالایی
- 58,050 بار بازدید
- 18 نظر