داستان کوتاه راز مگو نگاهم را دادم به نمای روبهرویم، تازه به این مزرعه آمده بودیم و تنها چیزی که نظرم را جلب میکرد خانهای زیبا، که خود را لابهلای گلهای رَونده پنهان کرده بود.
پنجرهای که گلهای دورش شبیه یک قلب بزرگ بود، کسی ساکن این قصر با شکوه نبود، اما من گاهی کسی را پشت این پنجره میدیدم.
داستان کوتاه راز مگو
نگاه خیرهای که تا مغز استخوانت نفوذ میکرد و تو را وادار به کنکاش و جستوجو درباره آن میکرد.
قدمهای لرزانم را به سمت سنگ فرشهایی که راه را تا ورودی خانه تزیین کرده بود پیش میگیرم، نمیدانم میترسم یا اضطراب دارم، یک ترس شیرین همراه با هیجان.
با انگشتان ظریف و کشیدهام آهسته حلقه بزرگی که سر شیری روی آن قرار دارد، را لمس میکنم و دو تقه به در میزنم، اما کسی پاسخگو نیست، دوباره کارم را تکرار میکنم.
ناگهان در با صدای گوش خراشی باز میشود و من نگاهم مات دختری میماند که پشت به من با موهای بلند مشکی که تقریبا تمام لباس زرشکی رنگش را پنهان کرده است میشود.
داستان کوتاه راز مگو
با صدایی لرزان و چشمانی که از اضطراب دو دو میزند صدایش میکنم.
– خانم میتونم چند لحظه وقتتون رو بگیرم.
به سمت من میچرخد و من کیش و مات صورتی میشوم که تا بحال ندیدهام، صورتی زیبا و چشمانی غمگین ولی باز هم بیهمتا.
دلهره امانم را بریده؛ ولی منِ مسخ شده همراهش راهی طبقه دوم میشوم، درِ اتاقی باز است میخواهم سرک بکشم، که یکباره جلویم پدیدار میشود، اینبار وحشت زده نگاهش میکنم، از اتاقی دیگر صدای پچپچ میآید.
مرا همراه خود میکشاند، به اتاق که نزدیک میشوم صدای زجه و ناله میشنوم، وقتی در اتاق به رویم باز میشود دختری را میبینم که بهدار آویختهاند…
آری همان دختر زیبا و عدهای با خونی که از گردن آن دختر میریزد، دستان خود را رنگین میکنند و من جان میدهم تا بتوانم صدای گم شدهام را به حنجره برگردانم، بعد میان سیاهیها گم میشوم و دیگر چیزی را به یاد نمیآورم.
سلامی به لطافت گل ها و نرمی شب بوهاخوش آمدی عرض میکنم خدمت تمامی همکاران عزیز و خوانندگان و بازدیدکنندگان گرامی.سرزمین رمان همونطور که از اسمش پیداست، قصری داره که داخلش پر از رمان های جور و واجور و گوناگونِ…داخل هر اتاق رمانی با ژانر متفاوت قرار داره و این قصر اونقدری بزرگ هست که هرچیزی بخوایید درونش پیدا میشه…تولد این قصر درون سرزمین رمان در تاریخ۱۳۹۷/۵/۹ رخ داد و خوش یومی و خوش قدمی قصرمون رو مدیون نویسندگان و همکاران گرامی هستیم که با رمانهاشون مارو سرافراز میکنند.حالا من از شما بازدیدکنندگان و خوانندگان و طرفداران عزیز دعوت میکنم تا باهم از تک تک اتاقهای این قصر دیدن کنیم و قصه ای از هزار قصه های این سرزمین رو بشنویم….
برای ارتباط با مدیر سایت و انجمن با آیدی تلگرام @sarzaminromanSupportدر ارتباط باشید با تشکر
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " سرزمین رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد! طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.