حوالی نیمه شب با پریزاد از تالار خارج شدیم، دیروقت بود اما ساعت دقیق را نمیدانستم.شب پرماجرا و خاطره انگیزی بود.از همان سرشب دهانمان تا بناگوشمان باز بود و با بچهها، دورهمی را خوش گذرانده بودیم. خستگی تمام بدنم را احاطه کرده بود؛ زیر لب زمزمه میکردم به قول مامان تا باشه از این خستگی ها که یادآوریاش فقط خنده ...
- 1407 روز پيش
- زینب قشقایی
- 2,086 بار بازدید
- ارسال نظر