نام داستان: پشت عینک آفتابینام نویسنده: ستایش نوکاریزیپسرک به همراه مادرش، سوار قطار شدند. باز یک روز تکراری دیگر برای پسرک رقم میخورد. روی صندلی همیشگی نشست و به بیرون خیره شد. مادرش با دیدن دوست و همکارش، به پسرک گفت:- پسرم، من یه چند دقیقه میرم پیش خاله فاطمه، برمیگردم.پسرک سری به نشانهی تایید تکان داد و باز غرق ...
- 1021 روز پيش
- ستایش نوکاریزی
- 1,977 بار بازدید
- ارسال نظر