ببین، چگونه بر تخت روزگار نشسته ای؟و مطمئن باش،پروردگارت هرگز تو را رها نمیکند.و به تو، پشت نخواهد کرد.زیرا،کلام مهربان اش، آنقدر نوازشگر است،که همهی دردهای تلخ روزگار را از دل و جانت میشوید.آنگاه که خداوند، سوگند یاد میکند به ابتدای روز،وقتیکه خورشید پرتو افشانی میکند،و سوگند یاد میکند به شب، هنگامیکهجهان آرام میگیرد،و میگوید که من، تو را رها ...
- 1355 روز پيش
- مرضیه باقری دهبالایی
- 1,873 بار بازدید
- ارسال نظر
تو میآیی :تو نیستی. نیستی اما من به طبق عادت دیرینه، هر غروب تابستان، به بلندای دشت میروم و مینشینم به تماشای منظرهای که عشقمان را ساخت.نمیدانم، هنوز هم چیزی از رقص احساسمان به یاد داری یا نه؟ اما من، هنوز هم در تماشای تابلویی که برایمان عشق میساخت؛ غرقم.هنوز هم لباسهایم را با تو و به یاد طرز پوشیدن ...
- 1357 روز پيش
- مرضیه باقری دهبالایی
- 1,862 بار بازدید
- ارسال نظر
چه زیبا بود آن قدیمها.عشق های یواشکی.مداد و کاغذ و مکتوبههای عاشقانه.انگار عشق را فهمیده بود، آن مداد سیاه رنگ.تا روی کاغذ مینشست، به آخر صفحه میرسید و باید ورق میزدی دفترت را.کلمات برای نوشته شدن، مجال نمیدادند.میشد نامهای برای دلهای عاشق.که خواندنش، قند دلشان را آب میکرد.سیاههی عشقی که یادگاری میشد، لابهلای دفتر عشقشان.عاشقانههایشان ماندگار شد و قصهای شد ...
- 1444 روز پيش
- لیلا مدرس
- 1,976 بار بازدید
- ارسال نظر
دلت که سفید باشد، همه رویش پا میگذارند.میبینی، این رسم روزگار است.از همان روز اول که خداوند،برف را، روانهی زمینش کرد، این را نوشت:که سپیدی، هیچ وقت سپید نمیماند.آنقدر رویش پا میگذارند تا به سیاهی شب میشود.برف چرکین، آرزوی ماندن ندارد.خداوند، تقدیرش را اینگونه نوشت.دست به دامن زمینش میشود، تا محو شود.برف ماندنی نیست. تاب ماندن روی زمین و سیاه ...
- 1446 روز پيش
- لیلا مدرس
- 1,811 بار بازدید
- یک نظر
مگر به همین سادگی ست.بگویی دوستت دارم و بگذرم از این دو کلمه دوست داشتنی.می گویی دوستت دارم و کائنات با من بازی اش می گیرد.به آسمان خیره می شوم، ابر سفید چشمهایت را برایم به نگاره می گذارد.کنار ساحل، دل به دریا می سپارم.امواج دریا، لبخندت را برایم تداعی می کنند.به خورشید می نگرم، چشمهایم را می بندم.عجب آتشی ...
- 1463 روز پيش
- لیلا مدرس
- 1,784 بار بازدید
- ارسال نظر