بیا، من را حتما مییابی.شمع ها سوختهاند...خانه در تاریکی عمیقی فرو رفته است و من هنوز...پشت آن پنجره، منتظرت هستم.اگر یادت آمد، منی هستم، بیا!گل سرخی را که دوست داشتم هم با خودت بیاور.ولی...به آن خانهی قدیمی نرو.چیزی جز خرابه پیدا نمیکنی.آنجایی بیا که با هم آشنا شدیم.بین آن همه سنگ قبرهای مرده...بین آن همه روح های زنده...من را حتماً ...
- 1221 روز پيش
- ستایش نوکاریزی
- 2,050 بار بازدید
- ارسال نظر
میگویند عشق را فقط در چشمان یار میتوان دید و من دیدم.هر بار که آسمان چشمانت را دید زدم، دیدم.هر بار که برایم خندیدی، برق چشمانت را دیدم.هر بار که برایم اشک ریختی، زلالی اشکهایت را دیدم.عشق را دیدم.عشق را در تمام وجودت دیدم و به این باور رسیدم که تا چشمانم هست، نیازی به اثبات عشق نیست.چون تو هم، ...
- 1222 روز پيش
- لیلا مدرس
- 1,660 بار بازدید
- ارسال نظر
زانوهایم را در بر گرفته، و سر بر روی دستانم نهاده بودم. از ترس تاریکی پیرامونم، چشمانم را بهم میفشردم.آخر سیاهی هراسانگیز آسمان، به دلم رخنه کرده بود و میترسیدم چشم هایم را از هم بگشایم!و اما عشق، که اگر هر زمانی به آن فک میکردم ذهنم بال هایِ خود را باز میکرد و سپس در اعماق رویاهایم به پرواز ...
- 1265 روز پيش
- ماه موهی
- 1,904 بار بازدید
- ارسال نظر
آسمان در تاریکی خفته و من درکوچههای شب پرسه میزنم.ماه چون چراغی تابان، چهرهیخستهی مرا نمایان میکند.گیسوانم پریشان، جامههای کهنهامپاره و چرک شده است.چه تقدیریست که من را به اینجا کشاند،نمیدانم؛ ولی زمانی که چشمهایکبود شدهام را گشاد کردهو خیره به آسمان چشم میدوزم.حسی غریب در وجودم زبانه میکشد.گاهی با خود گمان میکنم این حس همانیستکه سالیان دراز در پیاش ...
- 1308 روز پيش
- سارا سیارا
- 1,850 بار بازدید
- 6 نظر
برگ قصهی ما، تنها روی درختش مانده بود.با دیدن بازیگوشی برگهای آزاد و رها، دلش پر میزد تا به جمعشان اضافه شود.اما طاقت دل کندن از درختش را نداشت؛ به او قول داده بود که تا آخر کنارش میماند.مدتی گذشت؛ متوجه دلبریهای برگ تنهای درخت کناری شد.چه باید میکرد با دلبریهای برگی که قلبش را برده بود.دلش میخواست با آن ...
- 1347 روز پيش
- لیلا مدرس
- 2,259 بار بازدید
- 2 نظر