داستان کوتاه فراموشت نکردم، روایتی است از زندگی زنی که به یکباره حافظهی از دست دادهاش را به دست میآورد، خواندنش خالی از لطف نيست.
تو میآیی :تو نیستی. نیستی اما من به طبق عادت دیرینه، هر غروب تابستان، به بلندای دشت میروم و مینشینم به تماشای منظرهای که عشقمان را ساخت.نمیدانم، هنوز هم چیزی از رقص احساسمان به یاد داری یا نه؟ اما من، هنوز هم در تماشای تابلویی که برایمان عشق میساخت؛ غرقم.هنوز هم لباسهایم را با تو و به یاد طرز پوشیدن ...
- 1558 روز پيش
- مرضیه باقری دهبالایی
- 1,942 بار بازدید
- ارسال نظر
خیره در خاطره نقره فام، تمام خیالم را به پرواز در میاورم.زیر نور مهتاب می خواهم با پیچک ها حصاری به دور خود و خیال آشفته ام بکشم.با خود خلوت کنم.امشب می خواهم خود را مهمان یک فنجان تلخ کنم.تلخ تر از روزگارم...همین امشب،خواستم به تو فکر نکنم اماخاطرات تو،تمامِ مرا در آغوش میکشد و عشقت جولان میدهد در تمام ...
- 1664 روز پيش
- دخترزمستانی
- 2,010 بار بازدید
- ارسال نظر