به نام خدانام داستان: شاید یک خطرنام نویسنده: فاطمه احمدیبند بادکنک ها را در دستم می چرخانم، عجیب این گرمای تابستانه طاقت فرسا شده است.عرقم را با پشت دست پاک می کنم.از پیاده راه گز رفتن خسته می شوم.به سمت ایستگاه تاکسی می روم.راننده ای که خودروش اول صف بود با صدایی کلفت می گوید:《آرامگاه می ری؟ بیا سوار شو ...
- 1920 روز پيش
- فاطمه اهمدی
- 2,220 بار بازدید
- یک نظر
پارت_اولخسته تر از همیشه به سمت گل فروشی رفتم.کیفم را روی شانه ام جا بجا کردم، بلکه وزن سنگینش را تحمل کنم راهی نمانده بود، فقط یک چهارراه دیگر باید میرفتم.با آن کتانی های کُهنه و زهوار در رفتهام پاهایم اذیت میشد اما چاره ای نداشتم باید تاب میآوردم.با احتیاط به آن سمت خیابان رفتم، کلید را از کیفم بیرون ...
- 1921 روز پيش
- آیسان نیک پی
- 3,547 بار بازدید
- 14 نظر
رمان راجب دختری به نام ناهید که پدری مستبد داره و از مادرش جدا شده. پدرش وقتی ناهید بچه بوده، ازدواج کرده و ناهید خواهری به اسم نازگل داره که عاشق پسری به اسم رضا و در سدد ازدواج با عشقش اما ناهید برعکس نازگل هیچ علاقهای به ازدواج و تاهل نداره. در عوض عاشق هنر و دوست داره خارج ...
- 1921 روز پيش
- زهرا باقری
- 3,210 بار بازدید
- یک نظر
لاعلاج از تمام عالم و آدم به پسر عمویش پناه میبرد. وقتی وارد آن مغازهی کریستال میشود به یاد میآورد که روزی کجا بود و به کجا رسیده است.- سلام ناصر.ناصر با شنیدن صدایی که روزگاری عاشقانه میپرستید، به سمتش برمیگردد و با دیدن نادیا در آن وضعیت قلبش درد میگیرد.نادیایی که روزگاری لباسانش زبانزد فامیل بود حالا با چند ...
- 1924 روز پيش
- آیسان نیک پی
- 2,256 بار بازدید
- ارسال نظر
____ من یک پدرم____-آقا یوسف همه رفتن هواخوری، شما نمیاین؟-نه قربانعلی تو برو.بعد از رفتن قربانعلی روی تخت دراز کشیدم و دوباره غرق گذشته شدم." - بابا، نمیای بریم؟-چرا؟ قربونت برم الان میام.باهم به سمت کوه به راه افتادیم؛ سارا خیلی خوشحال و سرحال بود و این موضوع مرا غرق لذت میکرد.این خوشحالی را مدیون افشین بودم، در این مدت ...
- 1925 روز پيش
- آیسان نیک پی
- 2,178 بار بازدید
- ارسال نظر