| پنجشنبه 11 خرداد 1402 | 16:58
سرزمین رمان
قصر رمانها با اتاق هایی که ژانر های مختلف دارند
آخرین ارسال های انجمن

به نام خالق عشق ؛
با دستانی لرزان شروع به نوشتن می کنم ؛
آسمان شب … لباس مشکی بر تن کرده و دگمه های به رنگ سفید که اسمشون ستاره است در آن خودنمایی می کنه ،
اشکم راه خودش رو روی گونه ام پیدا می کند ،
موهای مزاحمم را پشت گوشم می زنم و ادامه می دهم ؛
خیره به ماه و ستاره های چشمک زن … نفس عمیقی می کشم .
زیر لب زمزمه می کنم:
_تو تک ستاره ماه باش کاری به دنیا و آدماش نداشته باش .
بعد از اینکه شامم رو خوردم رفتم تو اتاق.
مشغول لاک زدن شدم
دخترا با لاک زدن آرامش می گیرن واقعا هم راسته … بعد از تموم شدن لاکم رفتم گوشیم رو برداشتم.
سرگرم خوندن رمان بودم که نگاهم افتاد به ساعت… کی ساعت سه شد ؟
گوشیم رو گذاشتم کنار خیزدم زیر پتو .
_آرتی اگه بیدار شد زد تو سرم تو جوابش رو می دی ها .
_باشه ترسو .
یکی کنارم دراز کشید و شروع کرد به نوازش کردن موهام .
آروم شروع کرد به زیر گوشم حرف زدن:
_جوجو … نمی خوای بیدار بشی؟ دلم لک زده برای اون(…) بورت.
مخم شروع کرد به اور دادن .
این دیگه کی بود ؟
با جیغ گفتم:
_می کشمتون … وایساید .
آرتی و آیسو فرار کردن
خوبه می دونن متنفرم از اینکه یکی بیدارم کنه اه اول صبحی ریدن تو حالم …
از یادآوری اون موقع تنم مور مور شد .
اصلا برای چی بیدارم کردن ؟
آخ پاک یادم رفته بوده… امروز قراره برم دنبال کار .
رفتم تو سرویس بهداشتی اتاقم
بقیه خوابم .
همیشه اینجا جبران می کردم.
رفتم بیرون سرم رو تا کمر کردم تو کمد تا لباس انتخاب کنم.

نشستم جلو میز توالت یه رژ ملیح زدم و یکمی ریمل به خاطر پوست صاف و سفیدم کرم نمی زنم .
کوله ام رو برداشتم و رفتم پایین.
یه سلام کردم آیسو که رفته بود بیمارستان.
فقط آرتی و مامان بودن .
_فقط واسه کار صبح زود بیدار می شی!
پوفی کردم و چیزی نگفتم .
_می ری دنبال کار؟
_اره دیگه
_موفق باشی
_آخه کار کجا بود .
صبحونه ام رو خوردم.
رفتم سوار ماشینم شدم راه افتادم شرکت آریا مهر …
اول اینجا مصاحبه داشتم .
ماشین رو پارک کردم .
وارد آسانسور شدم.
طبقه چهارم رو زدم . نمای آسانسور شیشه ای بود ولی از تو معلوم نبود .
یه دختر دیگه هم بغلم بود به چهره اش توجه نکردم ولی من خوشگلترم .
آسانسور ایستاد دوتا خانوم دیگه اومدن تو .
_مردم همه پارتی دارن با پارتی میان سرکار خوبه والا .
_منظورت آیلین خردمنده؟
_اره باباش با بابای ریس دوسته بعد چون باباش شهرداره پارتیش کلفته .

سرم رو چرخوندم سمت دختر بغلیم.
که از حرص قرمز شده بود .
نگاهم افتاد به مدارکش که نوشته بود آیلین خردمند .
واییی پس این خانوما درمورد این دختره حرف میزدن آسانسور ایستاد دختر پرونده ش رو پرت کرد.
رو زمین و رفت بیرون وا این چرا
اینجوری کرد.
پرونده ش رو برداشتم بدم منشی بعدا بهش بده .
با اعتماد به نفس قدم برداشتم وارد شرکت شدم .
همراهش بوی خوبی حس کردم
همینجور داشتم میرفتم که خوردم به یکی.
سرم رو بلند کردم …
ای جان چقدر موهاش خوشگله.
به خودش اومد .
_کوری ؟
_نه چون خیلی کوچولو بودی ندیدمت .
ولی هیکلش خدایی خوب بود.
بسه دیگه یه تنه بهش زدم رفتم سمت منشی .
_سلام من امروز مصاحبه داشتم.
_عزیزم مدارکت رو بده .
خودش مدارک رو از دستم چنگ زد.
عه اون که برا من نیست واسه اون دختره هست .
_ببخشید اون پرونده…
پرید وسط حرفم :
_از فردا استخدامی ساعت کاریت هشت شروع می شه موفق باشی .
اون که پرونده ی من نیست.
_تو که هنوز اینجا برو دیگه از فردا استخدامی .
_اخه اون…
پرید وسط حرفم…
یادش ندادن نپره وسط حرف دیگران .
_بله شما آیلین خردمندی
دختر دوست بابای ریس پس مشکلی نیست برو دیگه .
من که اینجا استخدام نمی شدم.
پس بزار حداقل تا وقتی مامان
اینجا هست .
بیام سرکار بعد که رفت بیام هم چیز رو بگم .
رفتم تو آسانسور منتظر ایستادم تا آسانسور بیاد طبقه چهار .
درو باز کردم رفتم تو.
خواستم دکمه همکف رو بزنم که همون مو خوشگله خودش زد.
بهش توجه ای نکردم …
مشغول دید زدن بیرون شدم .
_اینجا چکار می کنی؟
با اخم و لحن جدی گفتم:
_ مهندس پخش داخلی هستم.
ابرو هاشو بالا انداخت گفت :
_اسمت چیه؟
آسانسور رسید .
بدون جواب دادن خارج شدم. سوار ماشینم شدم …
راه افتادم خونه چراغ قرمز بود.
یه آهنگ تند خارجی گذاشتم صداش رو کم گذاشتم .

چراغ سبز شد راه افتادم خونه
ماشین رو تو پارکینگ پارک کردم .
در و باز کردم رفتم تو مامان نشسته پای تی وی با صدای
در برگشت نگاه کرد .
_اومدی عزیزم کار پیدا کردی؟
_بله مامان از فردا می رم سرکار.
بهش نگفتم که با اسم خودم استخدام نشدم …
_کجا ؟
_فعلا خسته ام بعدا می گم که همه باشن .
سرش رو تکون داد مشغول فیلم دیدن شد .
از پله ها رفتم بالا .
بعد از اینکه لباسم رو پوشیدم کوله ام رو برداشتم .
ریموت رو زدم و راه افتادم سمت شرکت .
بعد از چند مین رسیدم .
دکمه ی طبقه چهار رو زدم .
از آسانسور خارج شدم قدم محکمی برداشتم .
رفتم سمت میز منشی …
_سلام خسته نباشید .
_سلام از الان می تونی شروع به کار کنی .
_اوک
_اول واسه ریس قهوه ببر .
شونه ای بالا انداختم رفتم تو آبدارخونه ی شرکت .

لیوان اسپرسو رو گذاشتم تو سینی کوچولویی دوتا برش کیک هم گذاشتم .
در اتاق رو زدم وارد شدم .
ریس که هنوز اسمشم نمی دونستم با ژست دست به جیب به افق که نمی دونم کجا بود محو شده بود .

_قهوه تون رو آوردم .
وقتی برگشت یه پوزخند زدم که
باعث شد اونم لب کج کنه .
_تو اینجا چکار میکنی اونم با ژست دست به جیب الان ریس می آید می بینتت .
مو خوشگله همون طور که قدم برمی داشت به سمت میز ریس نشست .
مغزم نمی تونست آنالیز کنه
یعنی این ریسه!؟
منم پرو پرو گفتم:
_می دونی اصلا ریسی بهت نمی آید .

  • اشتراک گذاری
  • برچسب ها:
  • 1507 روز پيش
  • فاطمه عرب ساق آبادی
  • 3,001 بار بازدید
  • ارسال نظر
لینک کوتاه مطلب:
درباره فاطمه عرب ساق آبادی
فاطمه عرب ساق آبادی15ساله ... خالق اثر:تک ستاره ماهکاکتوس خفه کننده
    نظرات

    نام (الزامی)

    ایمیل (الزامی)

    وبسایت

    معادله امنیتی رو بنویس تا بدونم ربات نیستی *-- بارگیری کد امنیتی --

    درباره سایت
    سرزمین رمان
    سلامی به لطافت گل ها و نرمی شب بوهاخوش آمدی عرض میکنم خدمت تمامی همکاران عزیز و خوانندگان و بازدیدکنندگان گرامی.سرزمین رمان همونطور که از اسمش پیداست، قصری داره که داخلش پر از رمان های جور و واجور و گوناگونِ…داخل هر اتاق رمانی با ژانر متفاوت قرار داره و این قصر اونقدری بزرگ هست که هرچیزی بخوایید درونش پیدا میشه…تولد این قصر درون سرزمین رمان در تاریخ۱۳۹۷/۵/۹ رخ داد و خوش یومی و خوش قدمی قصرمون رو مدیون نویسندگان و همکاران گرامی هستیم که با رمانهاشون مارو سرافراز میکنند.حالا من از شما بازدیدکنندگان و خوانندگان و طرفداران عزیز دعوت میکنم تا باهم از تک تک اتاقهای این قصر دیدن کنیم و قصه ای از هزار قصه های این سرزمین رو بشنویم….
    آرشیو مطالب
    آخرین نظرات
    • ماما مثل اینکه هنوز ننوشتین چی می‌نویسین؟ من بی‌صبرانه منتظرم...
    • مسلام خانم ده بالایی امیدوارم همیشه تو کارهاتون موفق باشید و بابت این رمان هم ممن...
    • :)جلد بعدیش کی میاد؟...
    • مرضیه باقری دهبالاییسلام عزیزم. ممنونم. لطف دارین....
    • Akvaسلام. وقت بخیر خانم باقری واقعا زیبا می نویسید، لذت بردم. خیلی ممنونم از شما...
    • مارسسلام رمانتون عالی بود فقط جلد پنجم کی می اید ؟ اسم جلد پنجم چیه؟ و خواهش می کنم...
    کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " سرزمین رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
    طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.