ما را در اینستاگرام دنبال کنید.
راز خانهی مخوف، سه مدیوم به نامهای دانیال، دانا و مسعود، سالها مشغول جنگیری میشن. اونا نیزهی شیطان و خنجر ساخت عفریتها رو به دست میارن و پیش خودشون نگه میدارن.
شیاطین برای گرفتن نیزه و خنجر به خانوادهی اونا نفوذ میکنن و موجب آزار و اذیتهای شدید براشون میشن. تا اینکه…
یک جسم نامرئی در راه سنگفرش به حرکت در آمد. برای رسیدن به مقصد عجله نداشت.
خیس شدن و باران آزارش نمیداد، انگار اصلاً باران را حس نمیکرد.
از میان باغ گذشت و استخر را پشت سر گذاشت و پلههای جلوی عمارت را طی کرد. از در رد شد و چند لحظه در سالن انتظار ایستاد و درِ سمت چپش را نگریست. سرش را چرخاند و به سوی درِ سمتِ راست رفت و از آن عبور کرد و وارد سالن شد.
راز خانهی مخوف
همه خواب بودند. روی صورت او قطرات درشت عرق نشسته بود و اخم ریزِ روی پیشانیاش نشان از حال بدش بود. با صدای رعد و برق از خواب پرید و روی تخت نشست. کنارش را نگریست، همسرش خواب بود.
نفس عمیقی کشید و رویش را به پنجره کرد. به خاطر قطرات روی پنجره چیزی از باغ را نمیدید.
پتو را کنار زد و پاهایش را روی فرش گذاشت و در تاریکیِ عمیق، به پنجره نگاه کرد. هرازگاهی با رعد فضای اتاق روشن میشد.
از روی تخت بلند شد و حرکت کرد. کورمال کورمال خود را به در رساند. دستگیره را پیدا کرد و آن را گرفت و فشرد. از اتاق بیرون رفت و خود را به اتاق دیگر رساند.
راز خانهی مخوف
سعی کرد با فشردن کلید برق، چراغها را روشن کند اما نشد. برق قطع بود. جلو رفت و خود را به تخت فرزندش رساند و پتو را رویش مرتب کرد. به فرزند دیگرش سر زد. او هم خواب بود. موهایش را نوازش کرد و نرم بوسید. صدای ضربهای از سالن به گوشش رسید. حواسش جمع بیرون شد. راست شد که اینبار با شکسته شدن ظرفی مطمئن شد که اتفاقی در حال رخ دادن است.
از اتاق بیرون رفت و با هیکل بزرگ و ترسناکی رو به رو شد. یک جسم قد بلند که لباس سیاهی بر تن داشت و وسط سالن ایستاده بود.
در صدای بارش باران و وزش باد آهسته جلو رفت و گفت:
– تو کی هستی؟
جوابی نگرفت. رعد و برق باعث شد فضای سالن روشن شود و هیکل بزرگ و سیاه را بار دیگر با وضوحِ بیشتر ببیند.
آهسته جلو رفت و پشت او ایستاد.
قلبش به شدت میزد و میترسید. به خود جرأت داد و دستش را جلو برد و ردای او را گرفت. ردایش بسیار داغ بود، انگار دست به آتش گرفته بود. دستش را پس کشید.
آن جسم آهسته چرخید و او توانست صورت وحشتناک و زشتش را ببیند. چشمهای سرخی که به او زل زده بودند. دستی که سمت صورتش آمد و صدای ترسناکی که بر جانش نشست.
– من برگشتم!
و دست داغ آن جسم سیاه روی صورتش نشست و پوستش را چون اسید ذوب کرد.
راز خانهی مخوف
او فریاد بلندی از درد کشید و از خواب پرید. روی تخت نشست و نفسهای عمیق کشید.
همسرش بیدار شد و شانهی او را که نفسنفس میزد گرفت و گفت:
– چی شده عزیزم؟ کابوس دیدی؟
هنوز صورتش درد داشت. حس میکرد قطرات عرقِ روی صورتش، پوستش را میسوزانند.
قاب پنجره را در تاریکی نگریست، باران به شدت میبارید.
– حالت خوبه؟
– خوبم.
قصه خیلی جالبی بود و منتظر فصل بعدیش هستیم
مرسی عزیزم و ممنونم از محبت بیاندازه شما❤️
جلد بعدیش کی میاد؟
عالییییی عزیزم
خیلی دوسش داشتم
تشکر از شما عزیز دلم. خدا رو شکر که دوستش داشتین❤️
چن وقتی منتظر جلد چهارم بودم خیلی ممنون
عالی هستم دوست قشنگم از خدا برات بهترینهارو میخوام خوشحالم که شاهد این موفقیت ارزشمندت هستم
ممنونم عزیز دلم و مرسی که حمایت میکنین. موفقیت من به خاطر حمایت تک تک شما دوستان خوبمه❤️
سلام
واقعا خسته نباشید
مجموعه راز خانه مخوف واقعا یکی از بهترین های دنیای رمانه🔥
همیشه موفق باشید
سپاس از شما
سلام
واقعا خسته نباشید
خداقوت مجموعه راز خانه مخوف واقعا یکی از بهترین رمان هایی بود که خوندم و امیدوارم همچنان درخشان ادامه بدید
واقعا ازتون سپاسگذارم بابت نوشتن رمان به این خوبی که به این زیبایی مسائل ماورایی رو به تصویر کشیده🙏🏻✨
سلام، ممنونم.مرسی از محبت شما و ممنون که کتاب و نوشتههای بنده رو دنبال کردین. مرسی از شما همراهان خوب🙏🏻
سلام.خسته نباشید.درود بر شما.واقعا رمانهای بی نظیر و بدون نقص مینویسید.کارتون عالییییی.به جرات میگم که رمانهاتون جز بهترینهاس.بدون ایراد.من عاشق رمان هاتونم.بی صبرانه منتظر فصل جدیدم.👏👏👏❤️❤️❤️
سلام فاطمه جان. ممنونم از شما همراه گرامی، نوش نگاهتون باشه. مرسی از محبتی که به من دارین و امیدوارم بتونم فصل جدید رو هم طوری بنویسم که رضایت شما عزیزان رو در پی داشته باشه.
سلام فاطمه جان. ممنونم از شما همراه گرامی، نوش نگاهتون باشه. امیدوارم بتونم فصل بعدی رو بهتر و لایق شما عزیزان بنویسم. ❤️
من نمیدونم از کجا باید دانلودش کنم🤷🏻♀️🥲💔
پایین صفحه زیر مشخصات کتاب لینک دانلود هست
زیر پست لینک دانلود هست. اگر دانلود نمیشه به جای کروم از مرورگر فایرفاکس استفاده کنین.
خدای من چه مجموعه رمانای قشنگ و جذابی!!
لذت میبرم از خوندنشون، تازه جلد سوم رو تموم کرده بودم و امیدوارم بودم جلد چهارمی هم باشه که با دیدن اینکه هست کلی ذوق زده شدم، خدا قوت مرضیه جان، همینطور عالی ادامه بده..
ممنون عزیز دلم، تشکر میکنم از شما و حمایتای پر قدرتتون. به امید خدا و لطف حامیانی چون شما، چشم. 🙏🏻
سلام
چند پنجمش کی میاد پس؟
سلام. تا پایان اسفند ماه1401.
اما مثل اینکه هنوز ننوشتین
چی مینویسین؟ من بیصبرانه منتظرم
سلام رمانتون عالی بود
فقط جلد پنجم کی می اید ؟
اسم جلد پنجم چیه؟
و خواهش می کنم توی جلد پنجم کل خانواده دو قلو ها یک جا جمع بشن و باهم زندگی کنن من همش توی جلد چهارم دنبال این بودم
سلام خانم ده بالایی امیدوارم همیشه تو کارهاتون موفق باشید
و بابت این رمان هم ممنونم
واقعا عالی بود جلد پنجم کی مینویسین؟ جلد ششم و…. هم داره؟